رقیبی که مرا می ازارد..
در عشق ترانه ها..
به میان بوته های کویر گریخته ام,
در ازدحام شهر بیمارم..
..معبدی در سکوت تاریخ..
غباری پوشیده از ویرانی..
در کشتزار قناعت..
بر بالای گودال حرص و طمع.. ایستاده ام؛
تا مبادا زنجیر هوس مرا بکشاند..
صدایم میکند از دور..
تماشاگری که نمیدانم کجاست..!
در تاریکی کلبه ای ساده..
در کنار نهرها..
ظاهری در باطن من..
که در مثال یک /انسان/ امده است..!!
رفتاری که مرا با خوبی خویش الوده میکند
و تمایل هوس هایم را از بدی رها میسازد..
با اشکی از اسمان,
از چشمانی که به زمین خیره شده اند !!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0